علمدار دلم
دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ
گاهی فقط دوست دارم صدای تو را بشنوم..
من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق
معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن
زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر
گردن من گذاشت، با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت:
بگذار گردن تو باشد. بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر بسوی من آمدند و شروع
کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید،
مداح ایشان است. امّا سیّد کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه
می کرد.
۹۴/۰۴/۰۱
ما را با درج لینک در وبگاه خود حمایت نمائید
یاعلی