.

.

آخرین شنبه سال

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۱۴ ب.ظ








صبح بود.

ســــاعت ده.

آخرین شنبه سال.

 مراسم تحویل و تشییع پیکر نودوپنج شهید ایران از مرز عراق.

وارد منطقه صفر مرزی شلمچه شدیم.

حــدود سـه کیلــومـتری یادمــان.

یک ساعتی منتــظر ماندیم.

پیــکر مطهـّـر شهــدا

بالای دست کسانی که شاید قاتلانشان بودند،

در تابوت هایی به رنگ پرچم ایران،

نزدیک مرز شدند.

و کبوترهایی که بر گِرد آنها در طواف  بودند.

گویی مشهد است..

شــــایـد هـم باشد!

شایدم نه از شک بل از یقین است

که شلمچه مشهد یاران آخرالزّمانی سیدالشّهداء و مقدم الرّضاست.

رسیدند.

از بین جمعیت اوّلین نفری بودم که دستانم

تابوت اولین شهیدی را که وارد خاک ایران شد احساس کرد.

لحظه عجیبی بود.

قفــل کـرده بــودم.

مثل اونهایی که اولین باره می رن کربلا.

با اینکه سال یازدهمم بود دعوتنامه زیارت مناطق نصیبم می شد امّا.. نمی دونم..

شایـد وقتی چشمای پدر مادرهایی رو می دیدم

که عکس فرزند مفقود الأثرشون رو تو دستاشون گرفتن،

دیگــه جـایی بـرای ابـراز احساسات من نبـود.

شایـــد بایــد سـکـوت مــی کردم..

شاید فقط باید خجالت میکشیدم..

شاید باید تو چشمای اون پدر مادرها زُل می زدم..

فقـط و فقـط شرمــنده می شدم..

شرمنده ی قطره قطره ی اشک هاشون..

نگـاه مـؤدّبانه و سـر به زیرشـون..

و نـــگاهی کـه طلبـــکار نبـــود..

نگاه کسانی که بچه هاشون انقلاب کردند. رفتند و دفاع کردند. شهید شدند.

و بــاز آمـدند

تا بیدار کنند..

که بـرای چـه انقلاب کردند؟ برای چه دفاع کردند؟ و برای چه شهیـد شدند؟

انسان

وقتی در مواجهه با شخصیتی بزرگ قرار می گیرد،

به حقارت خودش پی میبرد..

الآن

همـان زمانیست که دریافتم چقدر حقیــــرم..

آن قـــــــــدر که حتی احساس هم نمی شوم.

تابوت ها

بالای دست مردم به سمت یادمان برده می شدند.

در دو صف ســه کیلومتری.

بــــــرادران و خواهـــــران.

می خواستند مراســم بگیرند.

و شاید الرّحمــــــــن بخوانند

و خــــــــــــــرما پخش کننـد.

و در سوگ آنهایی که مردانه جنگیدند، مردانه بگریند.

شایدم ژست یک حسّ نوستالژیک!

موقع خروج از منطقه صفر مرزی، شنیدیم یک نفر داد میزند..

یکی کم است! یکی کم است!!

متوجه شدیم پیکر یکی از شهدا جا مانده..

گشتیم و دیدیم در گوشه ای آرام مانده..

شاید بغض کرده بود.

شاید نمی خواست به شهـــر ما بیاید.

شاید تحمل جازدن هایمان را نداشت.

شاید می خواست

خاطره خوش برادری ها و برابری ها

و یکی بودن های جبهه در دلش زنده بماند.

شاید دلش گرفته بود..

از مـــــــا..

از مــــــن..

و صد شاید دیگر..

از تحویل تا تشییع پیکر مطهر شهداء تا یادمان حدود یکی دو ساعتی گذشت.

ظهر شد.

ساعت دوازده.

آخرین شنبه سال.


عنایتی بود هفته های پایانی سال در جوار مشهد شهدا..









۹۳/۰۱/۰۴

نظرات  (۱۹)

۰۸ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۴۱ پیشمرگ کوچک امام خامنه ای
سلام همسنگر.
زیارتتون قبول.
پستتون خیلی سوز داشت.
ای کاش ما رو خبر میکردین که سنگر جدید زدین.
التماس دعا
لبیک یا سید علی
فی امان الله
پاسخ:
سلام بزرگوار
لطفا" بذارید به حساب اینکه وب قابلی نبود و همینطور هم هست..
سپاسگزار

سلام،

با این پست همراه شوید و به صورت آنلاین آمار لحظه به  لحظه جهان را ببینید. علاوه بر آمار جمعیت جهان که عجیب است آمارهای دیگری هم به چشم می آیند. مثل:
* آمار خودکشی
* آمار سقط جنین
* آمار سیگارهای مصرف شده امروز
* آمار افراد دارای سو تغذیه
و...

تشریف بیارید:

http://ghasedoon.blog.ir/post/55

پاسخ:
سلام و سپاس..
نظر امام خامنه ای در مورد سینه زنی در ایام فاطمیه  در لینک زیر

پاسخ:





البته مراسم روضه خوانی و سینه زنی هر سال فاطمیه به مدت شش شب تو بیت با حضور حضرت آقا برقراره.. یه وقت سوء برداشت نشه!





گردان پشت در بهشت صف کشیده بود !

آخه حاج احمد گفته بود خیلی زود چند تا داوطلب میخوایم برای شکستن معبر برن روی مین ،

بنده خدا حاج احمد نمیخواست خودش انتخاب کنه ، اما فرصت تنگ بود ،

یکدفعه یکی از برادرا از بین همه داد زد :

« من می رم ! چون دست و پاگیرم ، حداقل این کار بهتر از عهده ام برمیاد »

اون وقت از میان جمعیت جلو آمد ،

یک دستش از مچ قطع بود و یک پایش مصنوعی ،

در حالی که جلو می رفت گفت :

" آسمون رفتن که دست و پا نمیخواد ، بال و پر عشق میخواد ... "


یـ علی ـا
پاسخ:
سپاس..
نمانده بین رسانه ز مادرم نامی! 
کجاست ذکر مصیبت جناب ضرغامی؟!!!!!!!


یـ علی ـا
پاسخ:
ایشون احتمالا" رفتن سیزده به در!!!

با خواندن مطلب زیبایتان تمام غم های عالم روی دلم سنگینی کرد.

خوشا به سعادت تون که این لحظات رو درک کردید.

پاسخ:

سلام برادرم
ان شاء الله بتونیم شاکر باشیم..

با شنیدن نام هور فقط و فقط علی هاشمی برایم تداعی میشود.....
پاسخ:
نیتم از شنوندن نام هور فقط و فقط تداعی اخلاص و  غیرت و همت و صداقت سردار هور علی هاشمی بود..
در ادامه خواهم نوشت به شرط حیاط و توفیق..
سپاس از بذل تأمل حضرتعالی..
lسلام...
قالب وبلاگتون حس خوبی بهم داد...
شهدا هستند و من اینروزها بودنشونو بی اندازه حس می کنم...
مشتاقم بیشتر از "هور" بدونم...
پاسخ:
سلام و سپاس از حضورتون.. در ادامه خواهم نوشت ان شاء الله..
۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۲۴ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!



سلام
اول زیارت قبول
دوم عالی نوشتید...

واقعا نگاههای خانواده های شهدا که طلبکارانه نیست....ولی ماها باید یکم غیرت خرج کنیم...
خداکنه کاریی نکنیم که دل شهدا ازمون بگیره..
خودشون کمکمون کنن...

ایام تسلیت..
التماس دعا



پاسخ:


سلام و سپاس از حضورتون..
اولی آمین؛ ولی دومی رو قبول ندارم.. درخور شهدا نبود..
محتــاج دعای خیـــر خوبـان..




یک زیارت به نیابت از شهدا

تشریف بیارید
یاعلی


پاسخ:



ممنون از دعوتتون، ان شاء الله به نیابت از شهدا جهاد کنیم..



۱۴ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۲۹ ابوالحسن جعفری بلالمی
سلام با نبشته های  که از نکاتی برگرفته شده و نکته های پیشین به روزیم
حتما یه سرس بزنید . و برای همه یاد داشتی بگزارید .
پاسخ:
سلام، ممنون از حضور و دعوتتون..
خــدا کنــد کہ کسے حالتش چـو ما نشــود
ز دام خــال سیــاهش کسے رهــا نشــود
خــدا کنــد کہ نیفتــد کسے ز چشــم نگار
بہ نـزد یــار چـو ما پست و بے بهــا نشــود
جــواب نالــہ ے مــا را نمے دهــد “دلبــر”
خــدا کنــد کہ کسے تحبــس الــدُعا نشــود
شنیـده ام کہ از این حــرف، یــار خستــہ شده
خــدا کنــد کہ بہ اخــراج مــا رضــا نشــود
مــریض عشقــم و من را طبیب لازم نیست
خــدا کنــد کہ مــریضے مــن دوا نشــود
"غزل سروده رهبر معظم انقلاب در وصف امام عصر (عج)"
پاسخ:
فدای دل آقا..
ممنون آقا سجاد حالمون رو عوض کردی..

وقتی از هدف تون مطلع شدم بسیار خوشحال شدم .

یه پیشنهاد براتون دارم اگر میخوایید اطلاعات کاملتری راجب به سردار هور داشته باشید کتاب گمشده ی من نویسنده دکتر محمدمهدی بهداروند رو مطالعه کنید. همچنین کتاب تازه انتشار زندان الرشید نوشته ی دکتر بهداروند خاطرات سردار علی اصغر گرجی زاده است ایشون آخرین نفری هستند که در هور با هم بودند و در یک هلی برن از هم جدا میشن و باقی ماجرا...

پاسخ:
سپاسگزارم، ممنون از راهنمایی و لطفتون برادرم..


خیلی زیبا،
با احساسات بازی می کرد...



پاسخ:


سپاس، نظر لطفتان..


سلام
خیلی زیبا بود
سال92 سعادت نشد استقبالشون باشیم...
سال 91 تجربه کردم
حس وصف ناشدنی ای هستش...
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک...
پاسخ:
سلام و سپاس از حضورتون، لایق شهدا نیست..

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ...

سلام

دعامون کنید

پاسخ:
سلام، محتاج دعای خیر خوبان..
ممنون بابت لینک کردنتون، شما هم در پیوندهایمان میهمان شدید..
خیلی جالب بود.موفق باشین....
پاسخ:
سپاس..



شلمچه مشهد یاران آخرالزّمانی سیدالشّهداء و مقدم الرّضاست...

سلام و عرض ادب.
سوز عجیبی داشت نوشته هاتون.
مستدام باشید ذیل عنایات شهدا.
وعاقبتتون ختم به خیر ان شاءالله
التماس دعا


پاسخ:

سلام برادرم
سوز نوشته به من ربطی نداره.. یعنی شاید خواندنتان سوز عجیبی داشت!
شاید هم ربطش برمیگرده به نسبت دل شما با شلمچه..
محتاج دعای خیر خوبانم، یاعلی


.....

پاسخ:
آقاجان شرمنده کردید! خیلی ممنون!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی